بیاد یکی از قلندران دردمند
یادداشتی
از علیاکبر قاضیزاده به مناسبت دومین سالگرد خاموشی شیده لالمی
دراین سالها،
تحریریهها جایی است که جوانانی با انواع تحصیل وپیشینه وارد آن میشوند، چندی میمانند
وبعد به دلایلی درککردنی ازآن میگریزند. دراوضاع کنونی کمتر کسی حاضراست با این
همه دشواری ومسوولیت، با دستمزد اندک و با انواع خطرها روزنامهنگاری کند.
گروه اندکی
عاشق که حرفی، گلایهای، نقدی و حدیث دردی درحنجره، گوشه دل یا نهانگاه ذهنشان
پنهان دارند، اما میمانند و دراین حرفه طاقتسوز، با این دلخوشی که زبان مخاطبانشان
باشند، ماندگار میشوند. اینان بیمارانی غیرقابل درمانند که داوطلبانه دست وپای
خود را دراین تنگنا گیر دادهاند. شیده لالمی یکی از این قلندران دردمند بود.
اوایل دهه ۸۰ چند کلاس
روزنامهنگاری در دانشکده ارتباطات دانشگاه تهران داشتم. کلاسهای خوبی بود با
دانشجویانی تشنه. شیده لالمی یکیشان بود. کارهای کلاس را جدی میگرفت، میپرسید،
میرفت واجرا میکرد وبعد سعی میکرد از درستی درک خود از موضوع مطمئن شود. پرسشهایش
گوشهدار وآزاری بود؛ نابجا اما نبود.
یکبار پای
یکی از کارهایش نوشتم: چرا اینقدر تلخ؟ آمد. ایستاد واز تلخیهای روزگارش گفت.
کوشیدم امیدوارش کنم. زیر بار نرفت. از بچهها مشکلش را شنیدم. به شیده گفتم:
تصمیم بگیر! میخواهی تحمل کنی یا بر سر دو راهی بمانی. برای اولینبار چشمان درشت
و رنگینش را خیس دیدم. بازهم از گرفتاریهایش گفت. مدتی بعد خبر داد: خودم را خلاص
کردم.
عادت دارم
اگر بچههای کلاسهایم وارد این حرفه شدند، کارهایشان را دنبال کنم. درمورد لالمی
هم دلخوش بودم که راه را یافته است و درآن پیش میرود. گاهی تماسی میگرفت وچیزی
میپرسید و نظرم را درمورد کارهایش میپرسید. من دو خصلت را دراو بیشتر میپسندیدم:
تسلیمناپذیری وپیگیری تا رسیدن به مقصود و دیگری حس انسانی.
درتحریریهها
و کلاسها همیشه گفتهام که روزنامهنگار باید احساس انسانی داشته باشد. باید به
بد و خوب، غم و شادی و رفاه و گرفتاری آدمها اهمیت دهد. لالمی ازآغاز پیگیر
مشکلات و دردهای مردم بود. به معنای واقعی دغدغه مردم داشت واگر آدمها را دچار
مشکلی میدید، برافروخته میشد و دم گریه را رها میکرد.
آخرین بار
سال ۹۷ ما را
برای میزگردی به بخش فضای مجازی موسسه ایران دعوت کرد: آقایان نمکدوست ونوروزی و
من. یادم نیست درباره کدام گرفتاری حرفه روزنامهنگاری حرف زدیم. اصرار کردند
ناهار بمانیم؛ کاش میماندم. دوستان ماندند و من بیرون زدم. تا خیابان آمد. باز از
گرفتاریهایش گفت وباز دم گریه را رها کرد: تلخ و از ته دل.
باز مثل
پانزده سال پیش دلداریش دادم وازامید، فردا، تعهد ومسوولیت حرفهای گفتم. اثر
نداشت. پرسیدم: مگر ازاین حرفه بیش ازاین انتظار داشتی؟ نداشت. میدانستم که
ندارد. قانع اما نشد. این پا وآن پا میکردم به کاری که داشتم، برسم. عاقبت قول گرفتم
مقاومت کند و روی پا بماند. قول نداد. کاش بیشتر اصرار میکردم. کاش بیشتر
سراغش را میگرفتم. دلم را به کارهایی که به چاپ میداد، خوش داشتم.
دریغ از
شیده لالمی. ازروزنامهنگارانی بود که نقش واثراین حرفه را باورداشت. آن روز به او
گفتم: نگذارید ما آخرین نسل روزنامهنگار باشیم. چه میتوانست بکند؟ نبودنش را
هنوز باور ندارم. دربرهوت روزگار این حرفه، غنیمتی مغتنم بود. اکنون به این دلخوشم
که حالا آرامش دارد.
https://www.iran-emrooz.net/index.php/news1/more/105682/
برگرفته از ایران امروز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر